بی نامم.. و مثل دیگر ناشناسان.. در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام!
تو میدانی نامم چیست.. به هیچکس نگو.. جز خودم! بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،! نامم را بگو و دستت را به من بده،..
نمی دانم چرا نامم را حتی به خودم نمیگویی؟!
آخرین بار اینقدر باران شدید بود که نمیشد جایی را دید. تمام بعدازظهر را منتظرت بودم که شاید بتوانم چند کلمه با تو حرف بزنم. آخر شب بالاخره آمدی و همان چند جمله و همان نگاههای کوتاه چند هفتهام را به هم ریخت.تمام آرزوها، تمام دلخوشیها و تمام حسها را با تو دفن کردهام. حس میکنم مردهام. آمدهام اینجا تا شاید کلمهها مثل ضربههای پیاپی تیشه زمین را بشکافند. دنبال تو نمیگردم. دنبال خودم میگردم؛ دنبال کسی که مرد، دنبال کسی که گم ش
یه چیزایی هست که من فهمیدم که لنگ می زنم توش
ولی باید تکون بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم
اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا می کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تکونده بشه، شاید طوفانی بشه!
از بسیاری غبار های بنشسته...
از من به خودم: ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی...
سر میز شام بابام و داداشم کنار هم نشسته بودن. من و خواهرمم کنار هم. مامان هم سر میز نشسته بود. بابا نشسته بود جلوم. یهو تو صورتم زل زد و گفت تو همیشه انقدر خوشگل بودی ؟
ساعت ده شبه و وقتی به کل روز نگاه میکنم، میبینم این تنها قسمت خوب امروزم بود.
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس شه ز شکار میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه
باز هم اینجا متروکه شده . نه کسی می رود و نه کسی می آید . غبار تنهایی همه جای این خانه را فرا گرفته. اما انگار انگیزه ای برای خروج از تنهایی نیست .
بارها و بارها این تنهایی را تجربه کرده ام و این بار هم مثل همیشه است . بدون کوچکترین تفاوتی .
اما. چرا باید تنها باشم . این را هنوز نمی دانم .
دانلود آهنگ یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات هنوزم قشنگن واسم جفت چشمات
ی رنگ سفیدی نشسته رو موهات هنوزم قشنگن
کلیپ یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات
فریدون اسرایی رنگ سفیدی نشسته رو موهات
یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات اپارات
موزیک ویدیو یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات
اهنگ تصویری یه رنگ سفیدی نشسته رو موهات
دانلود آهنگ هنوز همونیم فریدون آسرایی 320
درمان آلرژی به گردو غبار !
تصاویر
شرح
عکس العمل های آلرژیتیک
رفتار
حذف
جلوگیری
بردن
کنه گرد و غبار یکی از شایع ترین آلرژی ها و محرک های آسم است که در خانه شما کمین می کند.
در حالی که این موجودات میکروسکوپی شبیه به اشکالات کوچک هستند ، کنه های گرد و غبار در واقع نیش بر روی پوست شما نمی گذارند. اما می توانند باعث بروز بثورات پوستی شوند. همچنین به احتمال زیاد علائم آلرژی دیگری مانند عطسه و قطره بعد از زایمان نیز دارید.
ما در این مقاله قصد داریم تا
اوه، بر من ببخش لب های کثیفم را، کلمات تلخ و زشتم را، خاطراتِ سیاهم را. بر من ببخش ک نبودم آدمِ توی خیال پردازی های ـت، اگر دهانم بو می داد، نگاهم اذیتت می کرد و کوه متحرکِ معذب بودم. بر من ببخش موهای خلوت شده ام را، لباس کهنه شده، چشم های غبار نشسته ام را. ببخش ک تجسمِ صحنه ی زیبای توی خاطرت نبوده ام، صدایم طنینِ دیالوگِ شاهکاری را نداشت و اگر کلمات اشتباهی را انتخاب می کردم. ببخش، ک توی دنیای نفرت انگیزت، آن جزیره نجاتی بودم ک نا امیدت کرد. ک آن
اوه، بر من ببخش لب های کثیفم را، کلمات تلخ و زشتم را، خاطراتِ سیاهم را. بر من ببخش ک نبودم آدمِ توی خیال پردازی های ـت، اگر دهانم بو می داد، نگاهم اذیتت می کرد و کوه متحرکِ معذب بودم. بر من ببخش موهای خلوت شده ام را، لباس کهنه شده، چشم های غبار نشسته ام را. ببخش ک تجسمِ صحنه ی زیبای توی خاطرت نبوده ام، صدایم طنینِ دیالوگِ شاهکاری را نداشته است و اگر کلمات اشتباهی را انتخاب می کرده ام. ببخش، ک توی دنیای نفرت انگیزت، آن جزیره نجاتی بودم ک نا امیدت
⚫️⚫️⚫️ یا رسول الله .... دوباره تازه کنم در هوای تو جان راتویی که هدیه نمودی به شهر ایمان راتکانده بال فرشته غبار دوشت راو بوسه میزند عالم به عشقت انسان رادل تو شأن نزولی به عروه الوثقیخدا نشسته بخوانی دوباره قرآن را چقدر آیه تطهیر میشود نازلچقدر در تو مجسم نموده فرقان رانه کاخ شوکت کسری که هرچه کاخ ستمز شوکت تو شکستند طاق ایوان رادروغ گرچه زیاد است وعده حق شدبه صدق نام تو داده ست ختم دوران را✍ زهرا آراسته نیا@arastehnia
اما نگفته بود که میلی به زندگی...»هر چند گفته بود که «خیلی به زندگی...»دنباله گیر یک خبر نارسیده بود.در روزنامه ها که چو سیلی به زندگی،باریدهاند، مثل قطاری ز تیربار.یا مثل نیش های رتیلی به زندگی.دستی به خاطرات خودش برد و هیچ چیز.جوری نمانده بود که میلی به زندگی.گفتم نرو، هنوز امیدی به ماندن است.شاید دعای عهد و کمیلی به زندگی.معنا دهد، چنانکه برایم بعید نیست.نور ستاره های سهیلی به زندگی،افتد، چنانکه این شب یلدای ناتمام...خندید و گفت مثل طفیل
بسم الله
آن که باید نگران شکستنش در اثر سرد و گرم شدن بود نه سیمرغهای ایرانی جشنواره، بلکه ایرانیای است که دو روز قبل علیه منافقین فیلم ساخته و حالا با حرفهایش - انشاءالله ناخواسته - به آسیاب همان قاتلها و حامیانشان آب میریزد...ایستادن در غبار فتنههای آخرالزمان، کار پیروان متوسلیانها و حاج قاسم هاست؛ نه رهروان راه اصغر فرهادیها...
پ.ن. انشاءالله همهاش سوءتفاهم و اشتباه باشد.
#غربال_دهر
دیشب در حالی که تو مطب دکتر منتظر نشسته بودیم یه دختره وارد شد یهو با دیدن ما هیجان زده داد زد واااااای سلااااام و منو محکم بغل کرده بود و روبوسی اینا منم کلا هنگ که این کیه دیگه بعد با مامان روبوسی کرد و حافظم بالاخره لود شد و اونو شناخت..دوست ابجیم بود که اخرین باری که دیده بودمش ده سال پیش بود و الان دستیار دکتر بود.و خب همون ضرب المثل معروف کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه
پ.ن:چند روز پیش سر یه تشخیص اشتباه دکتر شوک بزرگی به هممون وارد شده
این منم قوی تر از همیشه
به خودم تبریک می گم
حالا وقتشه
وقت کاری که بهمن 95 نمی فهمیدم یعنی چی
اما حالا می فهمم
فقط باید رفت جلوتر حتی اگه انگار همه چی از دست رفته
حتی وقتی انگار هیچ چیزی نیست و ته قلب خالی شده
باید رفت
اون جلوتر چیزای بهتری هست
جواب سوال ها
پاسخی برای رنج ها و غم ها
بالاخره غبار می ره
خورشید میاد
چشم هام می بینه ...
× که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
× خورشیدی که درون هر کدوم از ماست
خورشیدی که باید بیدار کنیم
خیال
وهم
تَصَوّر
زینت داده شده ها
زهَق الباطل شدن! که نابود شدنی هست ..
حقیقت
واقعیت
حق
اطمینان
آرامش
یقین
ایمان
در خیییلی از قسمت های زندگی، در حقیقت داریم براساس ساخته های ذهنِ به بلوغ نرسیده و ساخته های نفس و شیطان عملمون رو تنظیم می کنیم
رشد عقلی انسان زمانی اتفاق می افته که با تمام توان، خودش رو از گناه دور می کنه، و با حضور خدا در زندگیش، تمام باطل ها و غیر واقعیت ها رو با دست گذاشتن توی دست خدا نیست می کنه ..
یه وقتی به خودت میایی و میبینی فقط خودتی،وسط خون و غبار لحظه ای که داری چشم میگردونی تا یکی دیگه رو پیدا کنی فقط جنازه میبینی یه مدت بعد غبار که نشست میفهمی جنگ تموم شده چون همه پرپر شدن،چون کسی برای مقاوت کردن باقی نمونده.
/تقدیم به شهدای دریادار ارتش
سوز سرد دست می اندازد به استخوان هایم و خود را بالا می کشد، پیش می رود از بازوها به سمت گردنم. سلولهایم به نوبت جان می دهند، دست می گذارند بر شاهرگ زندگی، فشارش می دهند، خفه می شوند.
پلک ها کمی از هم فاصله می گیرند، از پشت یک لایه غبار، بین شاخ و برگهای سبز، به دنبال دارکوبها می گردم. از دوردست زوزه ی سگی بر دیواره های جمجمه پنجه می کشند و مگسی جان می دهد؛ آرام پشت سراب پنجره. عنکبوت در کمین است، انگشتانم به تارهای چسبناکش آغشته اند. چیزی سوت می
امروز آمده بود با من در مورد تحقیقم حرف بزند. خیلی باهوش و کنجکاو است. برایش حرف زدم از کارم. از افغانستان پرسید و از نوشتههایش گفت. ساعت نزدیک دو شده بود. گفتم قرار است ساعت دو با کایل بریم بیرون. اگر خواسته باشد میتواند بیاید. گفت غذا خورده اما میاید. من باورم نمیشد. همیشه تا حالا به فعالیتهای اجتماعی (!) یا هر کاری که شامل بودن در جمع دوستا میشد نه گفته بود. تعجب کردم. آمدن یا نیامدنش برای من فرقی نمیکرد. من از همان روزی که فهمیدم دوستدختر
عروسک خرس نشسته ماریو
عروسک خرس نشسته ماریو ، عروسک پولیشی به سایز 35*52*53 سانتی متر می باشد که با جنس عالی و نرم و لطیف خود حس نشاط و شادی را به کودکتان به ارمغان می آورد. کودک میتواند در بازی با عروسک خرس نشسته ، انرژیهای اضافی و روانی خود را تخلیه کند. کودک آنچنان به عروسکش اعتماد دارد و خودش را مثل او میبیند که کلیه احساسات و عواطفش را به عروسک نسبت میدهد. این حالت نه تنها باعث تخلیه روانی شده بلکه درک و فهم بهتری از او را باعث میگرد
"حمید" روبهروی آینهای نشسته بود و تصویرش نیز درون آینه نشسته بود."حمید" در میانه نشسته بود، هنگامی که آینهای دیگر مقابل آن آینه قرار گرفت.حالا بی نهایت "حمید" بودند که همگی پشت سر هم و رو به روی هم نشسته بودند.زمان سپری میشد و تصویرها چشم در چشم هم دوخته بودند.فقط کافی بود یکی از این بی نهایت "حمید" برخیزد تا تمام "حمید"ها برخیزند.
برگرفته از کتاب "محاسبات عددی" محمود فروزبخش
پ.ن: اگه یکیشون برخیزه همشون (کل عالم هستی) برمیخزه، پس همه چی به خ
مولانا!امشب از گیسوان خاک گرفته ام تار مویی جدا کرده ام و رشته ای از قلبم به نام اعظمت رسانده امباید قلبم را بگیرم در دستکه مبادا گرد و غبار غفلتم تار مو را چرکین کندباید قامتم را برسانم ب نورتتا فاصله، سایه بر حیاتِ بی ارزشم نیاندازدباید زبانم را بی وقفه به نام مباکت متبرک کنمتا جویبار کلامم از چشمه ی زلال وجودت منفصل نگرددباید نامت را چون کتیبه ای از پلک هایم بیاویزمتا جهانم را جز نامِ تو نبینممولانا!ای قرصِ قمرِ نقره پاشِ بنی هاشمتمام عم
یکی از پلانهای فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» به کارگردانی محمدحسین مهدویان، بخشهایی از ماجرای دعوای حاج احمد متوسیان با شهید محسن وزوایی را روایت میکند؛ ماجرایی که پای سردار شهید مدافع حرم، حسین همدانی را هم وسط میکشد.
در این فیلم سینمایی تمامی صحنهها بازسازی شدهاند که در میان آنها، بعضی از خاطرات تاریخی دفاع مقدس نیز روایت میشود.
در یکی از سکانسهای «ایستاده در غبار»، ماجرای جالب دعوای بین حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ
به آینه که می نگرم پیر شده ام
و خطوط شکسته ای بر دیواره ی چهره ام به من می خندد
به آینه که می نگرم حتی
خاطرات زیباییت را گرد و غبار زمان پوشانده است
و این تنها باد پاییزی ست که مانده است
به آینه که می نگری شاید هنوز زیبا مانده ای
بی هیچ خط شکسته ای
و روزهای پاییزی سرکشی ات شاید هنوز زنده اند
بی هیچ سد نشسته ای
به آینه که می نگرم افسوس
تنها منم و این همه خطوط شکسته...
حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد
مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانهدار ندارد
دیوار پیچپیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!
حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد
نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان اینهمه تنها
اصلاً بدم میآید از اینجا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ
باور نمیکنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران
از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد
تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است
زیرا که روبهروی و
طرح جابر حشرات موجود در غبار
فرمت فایل ورد و قابل ویرایش
شرح مختصر فایل
این مجموعه شامل:
پوستر های طرح جابربن حیان در مورد حشرات موجود در غبارتابلوی نمایش طرح جابربن حیان در مورد حشرات موجود در غبارعکس جابربن حیان در مورد حشرات موجود در غبارمطالب علمی آموزشی در باره طرح جابربن حیان حشرات موجود در غباراین مستندات عنوان شده بر طبق آخرین بخش نامه طرح جابر می باشد.قسمتی ازین مجموعه
هر مایت بالغ هشت پا دارد. در فضای مرطوب ملحفه ها، ۱۲۰۰۰ مایت در
بسیار سفر باید کرد...
حتی اگر به قدری طولانی شود
که وقتی به خانه باز میگردم،
با همه لایه لایه خاکی که بر سر و رویش نشسته،
همچنان در زردی نور کج تابیده ی غروب
ببینم که خروارها غبار دیگر
بر فراز صندلی کهنه ی مطالعه، در حال رقصیدن اند... :)
ادامه مطلب
حباب های فضایی در کهکشان راه شیری. این عکس توسط تلسکوپ فضایی اسپیتزر گرفته شده و در صفحه رسمی ناسا منتشر شده است. این تصویر در بردارنده ابرهای گازی و گردو غبار های فضایی ست که با حباب هایی در ابعاد 10 تا 30 سال نوری پر شده و هر یک از اونها صد ها تا هزاران ستاره رو در بر میگیره.
این منطقه از شکل گیری ستاره ها در داخل کهکشان ما و صورت فلکی عقاب قرار داره. رگه های سیاهی که از داخل ابرها به سمت بیرون متمایل میشن، مناطقی با گاز ها و غبار های سرد و با چگال
نشستهاند هزاران کتاب در قفسهزبون و ساکت و پر اضطراب در قفسهیکی بزرگتر از دیگران؛ قدیمیترملقباند به عالیجناب در قفسهمراقبش دو سه گردن کلفت دور و برشکه تا تکان نخورد آب از آب در قفسهخزانهدار عددهای دولتش شدهاندکتابهای درشت حساب در قفسهکتابهای مقدس، کتابهای ملولخزیدهاند به کنج ثواب در قفسهکتابهای اصول و فروع بیدارینشستهاند همه گیج و خواب در قفسهنشستهاند دو زانو کتابهای دعاهزار وعدهی نامستجاب در قفسه کتاب فلسفه ب
دانلود مداحی آسمانها گرد و غبار حرمت باشد و بس میثم مطیعی در شب اول محرم 96
هیئت میثاق با شهدا - شب اول محرم - حاج میثم مطیعی
متن شعر نوحه آسمانها گرد و غبار حرمت باشد و بس
آسمانها گرد و غبار حرمت باشد و بس
کهکشانها نقش و نگار علمت باشد و بس
زمین چه بی صفا بود، نبود اگر زمین کربلایت
زمان چه بینوا بود، نبود اگر محرم عزایت
جهان چه بی خدا بود، نبود اگر طنین ربنایت
عزیز مصطفی/ حسین حسین جان
شهید سر جدا/ حسین حسین جان
ـــ
دانلود نوحه آسمانها گرد و غبار
چطور ماسک مناسبی انتخاب کنیم؟
نظافت خانه معمولا با قرار گرفتن در معرض مواد شیمیایی همراه است.
همچنین، سموم خطرناک مثل فیوم های رنگی، حلال ها، گرد و غبار، چسب ها، سموم دفع آفات و مواد شوینده یار همیشگی این قبیل کارها به شمار می روند.
به لیست بالا، حساسیت های فصلی ناشی از گرده ها و آلرژن ها هم اضافه کنید.
ماسک تنفسی، باید از سلامت شما در مقابل گرد و غبار محافظت کند.
ادامه مطلب
بمیرم در کنار تو،
کنار بی غبار پربهار تو.
کناری که پر از احساس رؤیایی و ارمان است،
کناری که کنارش از هوسهایی گل افشان است،
کناری که بهای صد جهان است.
تو در باغ هوسهای دل من گل فشان مان!
هوسها پیر گشته، تو جوان مان.
ترا تا هر نفس بینم،
ترا در جام زیبای نگاه خویش سرشار هوس بینم،
ترا چون ساغر لبریز ارمان دلم سرشار می خواهم.
ترا هر ساعت و هر لحظه و هر بار می خواهم،
ترا بسیار می خواهم.
تو با من باش، هر دم باش، امان از قصد دشمن باش!
امید روشن قلبم در این د
بچه که بودم تصور من از خدا یه جوان با پیراهن آستین کوتاه بود که دمپایی پوشیده ودر کنار یه گودال خاکی نشسته و دورتادور گودال مثل بیابون
وبرهوته و ما توی اون گودالیم وخدا اون بالا نشسته ونظاره گر ماست . واز اون بالا مراقبه ما خطایی نکنیم .
دانلود آهنگ انسان از بابک رادمنش با لینک مستقیم و کیفیت اصلی همراه با متن آهنگ
دانلود آهنگ بابک رادمنش انسان
دانلود آهنگ بابک رادمنش انسانزندگی را گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی
یا غبار غصه ها را شستشو از خاطر مسکین کنی
حال فریاد زن در کوی و برزن که انسانم من
آری انسانم من
عبید خدا خانه آباد شد
دلش از غم و غصه آزاد شد
نبخشد خدا بنده ای را که او ز ناشادی دیگران شاد شد
زندگی را گر توانستی به کام یک نفر شیرینی کنی
یا غبار غصه ها را شستشو از خاط
یک سوییپر صنعتی به
کسب و کار شما از لحاظ صرفه جویی مالی، ارتقاء میزان رضایت مشتری و تبعیت از
استانداردهای OSHA کمک می کند. دستگاه های
سویپر در مدل های متنوعی از مدل های دستی کم صدا گرفته تا مدل های خودرویی بزرگ
با ظرفیت و قدرت تمیزکنندگی بالا برای محیط های بسیار آلودگی و پر از گرد و غبار
ارائه می شود. دستگاههای سوئیپر در محیط های گوناگون شامل مراکز توزیع و انبارها،
پارکینگ های بزرگ، شهرداری ها، کمپ های مشارکتی و کالج، کارخانه های مختلف، نمای
« برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ، روی عکس کلیک کنید. »
نو سروده ای تقدیم به حضرت ولی عصر(عج) :
تشنه تر از کویر و بیابان نشسته ایم
در انتظارِ قطره یِ باران نشسته ایم
کوهِ گناه مانع ِ پاهایمان شده است
در جاده های یخ زده گریان نشسته ایم
از بس پیِ سراب دویدیم خسته ایم
گم کرده راهِ مقصدو حیران نشسته ایم
بی حوصله فقط به امید ِ بهار ِ سبز
در کوچه های سردِ زمستان نشسته ایم
ابری مشخص است که از دور می رسد
در انتظارِ قطره ی ِ باران نش
پرسه زدن در شهر گذشته
حوالی میدان خاطره ها
سرگردان دنبال یک آدرس خاص
طی کردن کوچه های غریب
خودم را بعد از ساعت ها زمزمه کردن شعرهای دبستان
جلوی همان در قدیمی پیدا میکنم ، لا به لای رنگ های رفته اش
روی کلید زنگی که پوسیده
سکوتی خاص
مثل گرد و غبار روی طاقچه های مادربزرگ
همه جا نشسته
اتاق های خالی
صدای خنده های شلوغ را میدهد
اشک های سرد و یخ زده ام روی آینه تکه تکه شده روی زمین مینشینند
صدایی می آید ، سرم را برمیگردانم
کبوتری میپرد
روی چوب های قدی
در حسینیهی حاجیه نبات خانم نشستهایم. زن تقریبا شصتسالهای که گیسو صدایش میزنند کمی آنطرفتر از ما نشسته و دارد برای دختری یا زنی دفع چشم نظر میکند. آنهم با گره زدن روسری سیاه! گیسو زن چاقوچلهی قشنگی ست با پوستی تیره. خالکوبیِ سبز روی چانهاش هم خیلی خیلی اصیل است. هیچ بهانهای ندارم برای نزدیک و همصحبت شدن با او و این غمگینم کرده. جدی جدی دلم میخواهد با او دوست شوم!
امروز سختترین امتحان ترممو دادم و حالا نشستهم رو تخت، دارم نفس میکشم. یه جایی میخوندم که بعضی از کسایی که سیگار میکشن، اونچیزی که در واقع آرومشون میکنه نیکوتین سیگار نیست، بلکه نفس عمیقیه که موقع دم گرفتن میگیرن. حالا هم من نشستهم و دارم نفس میکشم. تا حالا شده بری یه گوشه بشینی و نفس بکشی؟
ما چند نفر
در کافهای نشستهایم
... با موهایی سوخته و
سینهای شلوغ از خیابانهای تهران
با پوستهایی از روز
که گهگاه شب شده است
ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم...
ما فقط دویدن بودیم
و با نعلهای خاکی اسپورت
از گلوی گرفتهی کوچهها بیرون زدیم.
درختها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشکهای طبیعی بریزیم
ما شکستن بودیم
و مشتهایی را که در هوا میچرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مشت
اللهم عجل لولیک الفرج
میبینی که دستهایمان خالیست؟
چیزی برای رو کردن نیست ،
منتظران کسانیند که به انتظار ایستاده اند و ما فقط به انتظار نشسته ایم!
فقط نشسته و گفتیم خداکند که بیایی...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
با خوشحالی میدوید سمت گنجشکهایی که روی زمین نشسته بودند، تا میخواست خوشحالیش را با "رسیدن" کامل کند، گنجشکها میپریدند. بهانه میگرفت که "توتو" ها را میخواهد، که چرا میروند...
حاشیه:
با خودم فکر میکنم شبیه بچهای هستم که دلم پی یک پرندۀ نشسته میرود. پرندهای که کارش پریدن و رفتنست. هیچچیز موقتیتر از نشستن یک پرنده نیست...
یا دائمُ یا قائم...
انما هذه الحیاة الدنیا متاع و ان الاخرة هی دار القرار (غافر/39)
برای زنی تنها در سوگ فرزند مرده اش امشب که تورا در خاک سرد می نَهم زیست یکساله ام با تو دفن میشود و من در پارادوکسِ سوگِ دفن کردنِ زیستِ یکساله ی پر رنجم در خاک غلتیده ام.امشب مشت پر از خاکم را بر سری میریزم که با شال عراقیِ پیرزن های جنوب پوشانده ام و دست بر دهان کِل میکشم برای جوانی و ناکامی اش ...امشب بیست سالگی عزیزم، نهال یک ساله ی دهه ی سوم را خاک میکنم و برای مظلومیت و تباهی اش به سوگ مینشینم.اما صبر کنیدمن میخواهم نوزاد بیست یک ساله ا
نقد مستند «ترور سرچشمه» اثر محمدحسین مهدویان؛
مستند "ترور سرچشمه" به کارگردانی محمدحسین مهدویان بازخوانی مهمی از حادثه ترور شهیدبهشتی و شخصیتهای برجسته حزب جمهوری اسلامی است که زمینهها و حواشی آن با تصاویر آرشیوی مربوط به حادثه انفجار شروع میشود.
وقتی سال ۹۴ و در جشنواره سیوچهارم فجر از فیلم اولش با نام «ایستاده در غبار» رونمایی شد، سبک منحصربفرد و روایت دلنشین فیلم، عموم صاحبنظران را نسبت به ظهور یک استعداد ویژه در سینمای ایران خ
دانلود هزینه خط تولید فیلتر روغن و طرح توجیهی تولید فیلتر های روغن و هوا
فیلتر روغن ماشین وسیلهای است که روغنموتور را تصفیه میکند . فیلتر روغن در مسیر ورودی نفت به موتور قرار دارد و با پالایش نفت باعث میشود که در شرایطی جلوگیری از آسیب به ذرات ساینده به یاتاقانها و نواحی مستعد اصطکاک , فیلتر باید همیشه روغنکاری شده و قادر به عبور از تمام جریان باشد . این مساله بهویژه برای فیلترهای نصبشده روی موتورها مهم است چون موتورهای جدید مقا
معلق بین زمین و هوا مانده بود.نمی دانست الان کجا نشسته؛حتی نشسته یا نه.
دست و پا زدن هیچفایده ای نداشت.مدت ها پیش این را فهمیده بود که راحت ترین راه برای تحمل تیغ های این سیم این است که ساکت و بدون هیچ حرکتی سرجای خود بنشیند.ولی خب ساکت نشستن برایش کار راحتی نبود.همینطور که شما می توانید جای زخم ها را ببینید.
ولی او یک رویا دید. رویا به او گفت یک نفر باید بمیرد تا دیگری زندگی کند و حالا او بیشتر از همیشه رویا را به خود نزدیک نگاه می دارد.
پ.ن :
فائزه(+) رو تصور کنید، توی آشپزخونه، درحالی که سعی میکنه صداش رو تغییر بده. من(_) نشستم اینور هال، و مامان روبروم نشسته.+سولویگ، زود باش، این دستور مامانته!
_یعنی الان تو مامانمی؟
+نه، فائزه مامانته!
_اگه تو نه فائزهای نه مامانم، پس کی هستی؟
+من مامانتم.
_یعنی فائزهای؟
+نهفائزه نیستم، مامانتم. فائزه مامانت نیست.
_(به مامان اشاره میکنم) پس این کسی که اینجا نشسته کیه؟
+منم!
فقط داشتم میخندیدم اینقدر همهچی رو پیچوند بههم!
پ. ن. اون رو
از صبح که بیدار شدم از خواب یه بیت شعر فاضل ورد زبونمه ...
سنگدل من دوستت دارم فراموشم نکن
برمزارماین غبار از سنگ هم سنگین تر است
....
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت:
میروی اما بدان، دریا ز من پایینتر است
ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر
هر کس او را می دید ناخود آگاه سرش را پایین می انداخت. عده ای هم از کنارش عبور می کردند، بدون اینکه حتی متوجه حضورش بشوند. گوشه ای نشسته بود با صورت آفتاب سوخته، دست های کار کرده و نگاهی مهربان غرق در کار خود، انگار بین او و دور و برش حفاظ نامریی کشیده بودند. این نگاه های آزار دهنده، سر و صدای خیابان و آفتاب تند مرداد ماه هیچ کدام در فضای شاد اطرافش نفوذ نمی کرد. به او که رسیدم، بی اختیار سرم را پایین انداختم، زیاد کهنه نبودند اما لایه ضخیمی از گر
کنج تاریک روضههای تو جای خودم را پیدا میکنم. میدانم همان جایی نشستهام که باید. این وقتها است که التهابها فرو مینشینند و عاقبت اشتیاق ماندن دارم. دلها هم مثل تنها بیمار میشوند. من شفای دلم را کنار ضریح تو خواستم و گرفتم. با دل سبک و آرام وارد محرّم شدهام. بدون خشم و پریشانی و پشیمانی، بدون اضطراب و سرگردانی و غم. دلم میخواست محرّمی بیاید که جز بر عزای تو اشکی نریزم و اندوهی به جان نخرم. آمد و با زیستنش آرزو کردم بزرگتر ب
تابستون امسال با اون گرمای خفه کنندهاش توی اتوبوس نشسته بودم. یه دختر کوچولوی ۸-۹ ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس. دختر کوچولو روسریاش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.
خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد میزد با افسوس گفت: «توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟ از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس… تو گرمت نمی شه بچه؟».
همون موقع اتوبوس به ایستگاه رسید و ایستاد.
د
ابن جوزی یکی از خطبای معروف بود. روزی بالای منبر که ۳ پله داشت برای مردم صحبت می کرد زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای پرسید.ابن جوزی گفت: نمی دانم.زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا ۳ پله از دیگران بالاتر نشسته ای؟ او جواب داد: این سه پله را که من بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید و به اندازه معلوماتم بالا رفته ام. اگر به اندازه مجهولاتم می خواستم بالا روم، لازم بود منبری درست می شد که تا فلک الافلاک بالا می رفت.
یکی از بهترین خصوصیت های دوربین های DSLR قابلیت تعویض لنز دوربین است ولی برای این که بتوانید بدون اسیب زدن به لنز و یا قسمت های درونی دوربین لنز را تعویض کنید باید نکاتی را مد نظر بگید که هر عکاسی باید بداند. در ادامه این مطلب شیوه دست تعویض لنز را به صورت قدم به قدم به شما یاد خواهیم داد.
دی جی 24 : در محیط های پر از گرد و غبار این کار را انجام ندهید. بهتر است در مکان های سربسته و یا اگر هم که در طبیعت هستید چادر یا هر مکان سرپوشیده دیگری این کار را ا
تعمید دهنده ، با بازوان استخوانیش که در تاریکیِ سنگین بسوی اورشلیم اشاره میکرد ، کنارش ایستاده بود .
- نگاه کن ، چه میبینی ؟
- هیچ چیز .
- هیچ چیز ؟ فراروی تو اورشلیم مقدس ، آن روسپی است . او را نمیبینی ؟ بر روی زانوانِ چاق رُم نشسته است و میخندد . [...] قلعهی او چهار دروازه دارد . کنار دروازهی اولی گرسنگی نشسته است ، کنار دومی ترس ، کنار سومی ستم ، و کنار چهارمی ، دروازهی شمالی ، ننگ . وارد میشوم . از خیابانهایش بالا و پائین میروم . به س
تفحص؛ تکاندن غبار فراموشی
حضرت امام خامنهای مدظلهالعالی: «اینکه شما از روی جسدِ علیالظّاهر پنهان شدهی یک شهید، غبارها و خاکها را برطرف میکنید و آن را میآورید سرِ دست میگیرید، معنایش این است که علیرغم کسانی که میخواهند مسألهی شهادت و شهید و فداکاری را زیر غبارها و خاکها پنهان کنند، شما نمیگذارید این کار انجام شود.»
۱۳۷۹/۱۲/۲۰
خالی از زیبایی، خالی از هیچ حماسه ای. روی لبه ی تیغِ فراموشیِ این دنیا، صاحبِ معمولی ترینِ قصه ها، رایج ترینِ صورت ها .. من را نمی بینی، من نه نامرئی ـم و نه دست نیافتنی، نه روی بلند ترینِ قله ها خانه دارم و نه ساکنِ خالی ترینِ صحراها. من تنها، در کنار میلیون ها دانه شنِ دیگر، در یک شباهتِ بی اهمیت به وفور یافت می شوم و تو مرا نخواهی دید چراکه از من به تکرار زیاد است. توی تمامِ تاریخ من های بی شماری زیسته اند و تنها حال، غبار ـند. و تو همچون زمردِ د
شبیه کشتی در گل نشسته آرامم به دست موج بلایت به میل خود رامم من آن کسم که خودم را نمی شناسم هم و بی تو پاک شد از ذهن عالمی نامم برایم ارزشی افزون تر از خودم داری به جان خریدمت ای تلخی سرانجامم اگر که رفته ای از یاد دوست یعنی مرگ به خاک سرد غریبی فرو شد اندامم ز رنگ موی سیاه تو شب پدید آمد که مثل هم شده اوقات صبح و هر شامم دریغ هر چه سرم رفته از دل خود رفت زمانه خون دل تنگ ریخت در جامم تنم سلامت و روحم هزار تکه شده ز , زهر تلخ است
به به عجب هوایی
چه باغ با صفایی
میوه های خوشمزه
گلستان خوراکی
خوراکی خوشمزه
روی درخت نشسته
گل های رنگ وا رنگ
روی چمن نشسته
یه دارکوب مهربون
روی درخت نشسته
نوک میزنه یه عالم
کِرم درخت رو خورده
خورشید خانم اون بالا
گرم می کنه هوا را
به به عجب هوایی
چه باغ باصفایی
شاعر:
سید میثم یزدانی
شعر های بیشتر در کانال شعر و قصه ی کودک
برای عضویت در کانال شعر و قصه ی کودک کلیک کنید
خالی از زیبایی، خالی از هیچ حماسه ای. روی لبه ی تیغِ فراموشیِ این دنیا، صاحبِ معمولی ترینِ قصه ها، رایج ترینِ صورت ها .. من را نمی بینی، من نه نامرئی ـم و نه دست نیافتنی، نه روی بلند ترینِ قله ها خانه دارم و نه ساکنِ خالی ترینِ صحراها. من تنها، در کنار میلیون ها دانه شنِ دیگر، در یک شباهتِ بی اهمیت به وفور یافت می شوم و تو مرا نخواهی دید چراکه از من به تکرار زیاد است. توی تمامِ تاریخ من های بی شماری زیسته اند و تنها حال، غبار ـند. و تو همچون زمردِ د
کاش می توانستم همین امشب بیایم مشهد. بمانم و فردا بعد از ظهر بروم. یک مهر تایید می خواهم که فقط دست خودتان است و حرف هایی که رو به روی دیوار باب الحجه جا مانده اند. خوشا به حال تمام فرشته هایی که بر آن قطعه از خاک خراسان کشورم فرود آمده اند و خوشا به حال زائرینتان که امشب کنارتان هستند و خوشا به حال تکه ای از آسمان که سقف حرم شماست و خوشا به حال خادمینتان و خوشا به حال هر که در باب الحجه رو به روی آن لوستر با نور سبز نشسته است و در آن هوا نفس می کشد.
به نام او...
غروب یک روز زمستانی بود. دفتر شعرش را باز کرد و خواند:
چون رملهای خسته ی صحرا نشسته امبی وزن و در سکوت همین جا نشسته ام
گفتم: دست بردار، بی وزنی و سکوت صفت قاصدک هاست، اما تو که قاصدک نیستی نازنین!
لبخند زد و گفت: اما میتونم باشم ها!گفتم: من که عاااااشق قاصدکهام، چون هنوز هم به خیال خام بچه گی هایم ، فکر می کنم قاصدکها از طرف خدا برایمان خبرهای خوب می آورند. ثابت کن که شبیه قاصدکی!!
اما بعدش یادم رفت بهش بگم: شوخی کردم به خدا!
و ثابت ک
مراسم غبار روبی و عطر افشانی مزار مطهر 24 شهید دوران دفاع مقدس و 1 شهید انقلاب شهر کمشچه همزمان با هفته دفاع مقدس با حضور خانواده های محترم و معزز شهدا و مسئولین نظامی و انتظامی شهر ، شهرستان و بخش حبیب آباد برگزار گردید.
ادامه مطلب
ارغوان با صدای هزار هزارتا گنجشگ که داشتن جان عشاق شجریان رو زمزمه میکردن بیدار شد، رفت کنار پنجره و صورتش رو چسبوند به شیشه و گرمای صورتش شوق زندگی رو انژکسیون کرد تو رگ سرد پنجره، پنجره جونگ رفت و کم کم رنگهای مداد رنگی برگ درختا رو نقاشی کردن، رنگ کردن.
برگشت نشست روبروی آینه و زل زد تو قاب عکس، زل زد تو چشمای ارسلان که تو عکس نشسته بود روی کنگره دیوار و دست دراز کرده بود سمت ارغوان.
گره موهاش رو باز کرد و ریخت روی شونه هاش، تمام برفی که آسم
یکی مهمان ناخوانده ز هر درگاه رانده سخت وامانده رسیده نیمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود نهاده سر بروی سینه رنگین کوسن هایی که من در سالهای پیش همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم هزاران نقش رویایی بر آنها در خیال خویش و چون خاموش می افتاد بر هم پلکهای داغ و سنگینم گیاهی سبز میرویید در مرداب رویاهای شیرینم ز دشت آسمان گویی غبار نور بر می خاست گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم نسیم گرم دستی حلقه ای را نرم می لغزاند در انگشت سیمینم لب
این ماه رمضونی میرفتم یه دانشگاهی برای نماز جماعت.
اکثر روزها خوب بود.
یه روز رفتم خیلی خلوت بود. فقط دونفر نشسته بودند.
اذان و اقامه گفتم و نماز رو شروع کردم.
کلّی صدای الله اکبر اومد!
بعد از نماز عصر که صلوات و دعا رو خوندم، میخواستم تکبیر رو بگم. دیدم از عقب هیچ صدایی نمیاد.
برگشتم دیدم فقط یه نفر نشسته داره جورابش رو میپوشه!!
با خودم گفتم خوب شد تکبیر رو نگفتم. (کمر نفاق میشکست!)
فقط موندم اون بقیه، کی اومدن و کی رفتن!
_دخترک عقلش را از دست داده! صبح بیدار شدم میبینم یک کپه بزرگ برف توی حیاط جمع شده. میروم ببینم چیست، میبینم این سبکمغز است که زیر برف دفن شده. بله، همین. شب صبر کرده من بخوابم و رفته با یک لا لباس و پای برهنه نشسته وسط حیاط؛ میگویم آخر این چه حماقتی بود که کردی؟ سنکوب میکنی میمیری بدبخت! لبخند میزند. بله، همین ایشان. سینهپهلو کرده بود، هذیان میگفت. لبخند میزند و میگوید میخواستم پابرهنه بروم روی برف ببینم چهطور است. بعدش هم
مجنون تر از مجنونیم کسی نیست ما را بنویسد،شیمیایی تر از حلبچه ایم
مرثیه سرایی نیست؛محروم تر از بشاگردیم حاج عبداللهی نیست آبادمان
کند،ویران تر از دشت ذهابیم قرارگاهی،جهادی ما را نساخت!به گِل نشسته تر از
پل دختریم احدی حالمان را مخابره نکرد،مغروق تر از رفیع و خفاجیهایم
قایقی برای نجاتمان نیامد...پ.ن: این زمین شاهد اشکهای ماست.
تصویر متن +
عاقبت خط جاده پایان یافت من رسیدم ز ره غبار آلود نگهم پیشتر ز من می تاخت بر لبانم سلام گرمی بود شهر جوشان درون کوره ظهر کوچه می سوخت در تب خورشید پای من روی سنگفرش خموش پیش میرفت و سخت می لرزید خانه ها رنگ دیگری بودند گرد آلوده تیره و دلگیر چهره ها در میان چادرها همچو ارواح پای در زنجیر جوی خشکیده همچو چشمی کور خالی از آب و از نشانه او مردی آوازه خواان ز راه گذشت گوش من پر شد از ترانه او گنبدی آشنای مسجد پیر کاسه های شکسته را می ماند مومنی بر فرا
هزار سال پیش
شبی که ابر اختران دوردست
می گذشت از فراز بام من
صدام کرد
چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره می شنیدمش
همان که از درون من صدام می کند
هزار سال میان جنگل ستاره ها
پی تو گشته ام ...
ستاره ای نگفت کز این سرای بی کسی
کسی صدات می کند!
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم زبان
تو در کدام کهکشان نشسته ای ...
× هوشنگ ابتهاج - همزاد
× شعر جدید جناب سایه ، بخش هایی از این شعر باعث می شود نفس آدم بگیرد
× شبی دیگر
1- شکستن نمازهای مستحبی حتی از روی اختیار جایز است.
2- زیاد کردن رکن (مانند رکوع) از روی سهو نمازهای مستحبی را باطل نمی کند.
3- در نماز مستحب شک میان رکعت اول و دوم، نماز را باطل نمی کند و نمازگزار می توان بنا بر هر کدام بگذارد.
4- نمازهای نافله را می شود نشسته خواند، ولی بهتر است که دو رکعت نماز نافله نشسته را یک رکعت حساب کند.
5- اگر نماز مستحب را کسی در وقتش نتوانست بخواند قضای آن را می تواند انجام دهد. طبق حدیث، خداوند به فرشتگان مباهات کرده و م
روی مبل در اتاق به هم ریخته ام نشسته ام و در حالیکه به صدای آیدا شاه قاسمی که می خواند: یارب امان ده تا باز بیند چشم محبان روی حبیبان گوش می دهم به این فکر می کنم چه چیزی در پایان هاست که این همه غمگین کننده است؟ چرا این اندازه هر پایان غمگینم می کند؟
یک عالمه اشتیاق برای بهار و یک عالمه غم از تمام شدن سال یکجا باهم در دلم نشسته است و هم خرابم می کند و هم آبادم می سازد.
هوکشف قلبی میرزا فتحعلی (شمس الدین) بن میرزا بابا ذهبی (راز) شیرازیشبی از شب ها در کشف قلبی خود می دیدم که قلب مشغول به ذکر الهی است و پیکر معنوی فقیر در طیران است تا آنکه رسیدم در عمارتی ؛ دیدم یکی از افراد نشسته در کمال توجه و ابدا شاعر در آن عالم نیست. پیشتر رفته دیدم حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را که نشسته و جمعی از اصحاب آن بزرگوار در عقب ایشان صف کشیده و نشسته اند و مشغول به توجه می باشند و حقیقت انسانی متجلی است. در آن مکان به
قرار بود دوشنبه ها روز من باشه اما آخرش چی نصیبم شد ؟
جمعه های سرد و غبار آلود
+
who has a why to live for can bear almost any
how
Nietzsche
++ نمی دونم قبلا هم اینقدر گیج میزدم یا حاصل دلتنگی برای نارنگی غیر توی مغزمه !
From chaos to order there are many big chaos
ساره جانم
امروز پیغام تو را دریافت کردم
امروز بی قراری هایت بی تابی هایت به دستم رسید
امروز پای به پای تو بی انکه بدانی رنج کشیدم و درد کشیدم و زجر کشیدم
امروز نمیدانم در گذشته ی خودم غرق شدم یا حال و احوال تو اما زندگی ساکن ساکن بود و تو یک تصویر ثابت شده بودی گوشه ی زندگیم
امروز با تمام وجودم میدیدم که در باتلاق گیر افتاده ی اما برای نجاتت هیچ کاری از دستم ساخته نبود
جز دعا دعا کردن جز اینکه امیدم به این باشد که خودت گلیمت را از این باتل
زمانی که استالین فوت کرد خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به باز گویی جنایات استالین کرد. همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین اینچنین تند انتقاد میکند.
در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
سالن ساکت شد. خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟ هیچکس جواب نداد. دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد بایستد، اما هیچ کس بلند نشد. خروشچف در حالی که
من،
بسان اسطوره ای هستم،
که به باور مردمان زمان نرسید!
اسطوره ای،که افسانه ی بی تکرار زندگی اش،
سینه به سینه نقل نشد،
و به کتاب های درسی،
به قصه های شب کودکان نسل بعد و نسل های پس از آن،نرسید.
من،
اسطوره ای هستم که شنیده نشد.
که لا به لای سطور،گم شد.
و برای هیچ جمعِ حلقه زده به دور آتشی،تعریف
برای هیچ جمعِ نشسته در معبدی قرائت نشد.
اسطوره ای که در نهایت،روزی،
با غبار کهنه بر جلد کتابی کهن،
به باد فراموشی،
سپرده شد...
براده های یک ذهن:
من انگ
اگر می خواهید ریزترین گرد و غبارها را از روی وسایل بزدایید و همیشه خانه ای تمیز داشته باشید جاروبرقی بوش بهترین انتخاب می باشد. لوله ی این جاروبرقی از لولههای با دوام تلسکوپی فلزی با ماندگاری بالا ساخته شده است. این تمیز کننده دارای یک نازل شکاف است که حتی به سخت ترین گوشهها نیز میرسد. مخزن نگه داری گرد و غبار آن 3/1 لیتر حجم داشته و فیلتر HEPA ذرات کوچک و شورههای حیوان خانگی را به دام میاندازد؛ این امر کارایی را برای افراد حساس به پاکیز
دستیابی به پنجره های پاکیزه و براق در خانه و یا محل کار می تواند چالش بزرگی باشد. اغلب اوقات ما ساعت ها را صرف اسپری کردن و پاک کردن پنجره ها می کنیم اما تفاوت چندانی ایجاد نمیشود و تقریباً به اندازه قبل کثیف به نظر می رسند. با این وجود ، با استفاده از ابزارها و روش های صحیح می توانید این کار پر زحمت را ساده تر کنید.
قبل از شروع کار، بهتر از اگر امکان در آوردن پرده ها هست آن ها را در آورید اگر نه سعی کنید آن ها را در گوشه ای ببندید تا هم مزاحم کار ش
تاپیش از این اندکی دیرتر می رسیدم به سفره افطار و برای همین در جریان صحبت هایشان قرار نمی گرفتم.
برای افطار که رفتم دیدم در حال غیبت هستند،روزه را افطار نکرده بلند شدم،چند دقیقه ای را به آشپزخانه رفتم و خودم را با شست و شوی دست هایم سرگرم کردم،یکبار،دوبار،سه بار،دیدم بی فایده است و صحبت هایشان تمام نمی شود و تنها آب را بی جهت اسراف کرده ام...
آمدم سر سفره ،صدایشان به قدری بلند است که نمی شود مانع شنیدن حرف هایشان شد...
کمی فکر میکنم ، ارام به گ
ویژگی های یک کولر گازی ایده آل
کولر گازی که سیستم تهویه مطبوع (air conditioner) نیز نامیده می شود در واقع یک سیستم برای کنترل درجه حرارت و رطوبت هوا در یک ساختمان است. کنترل درجه حرارت در واقع یعنی کولر گازی قادر به گرم کردن و سرد کردن محیط است نه تنها سرد کردن آن.
هوایی که ما تنفس می کنیم از سه جز اصلی تشکیل شده است که قادر به حمل انرژی (گرما) است:
ترکیبات مولکولی هوا: اکسیژن (23٪)، نیتروژن (76 درصد)، دی اکسید کربن (1٪) و گازهای بی اثر (1٪)
رطوبت یا بخار آب: بخ
نوشتم و نوشتم و نوشتم، مثل تمام روزهای دیگری که نوشتم بلکه بتوانم چند خطی از شرح حال این روزهایم را برایتان بگویم اما ... اما افسوس که تمام نوشتههایم ناتمام ماند ، انگار که سکوتی بر من حاکم شده است که نمیتوانم با هیچ نیرویی از دستش رهایی یابم، شاید هم این روزها تمام من خواهان همین سکوت است ... نمیدانم، هر چه که هست درونم آشوب است و بیرونم میل به سکوت ... بگذریم !
شما از احوالاتتان بگویید، این روزهایتان چطور میگذرد ، یا به قول زنگ انشاء " تاب
مزایای انتخاب کاغذ دیواری:
♦تنوع در طرح و نقش و جنس دست شما را برای طراحی خاص باز می گذارد تا با وسایل منزل تان هماهنگ شود.
♦سهولت در نصب و اجرای کاغذ دیواری نسبت گزینه هایی مانند رنگ آمیزی دیوار ، بلکا و ….
♦با استفاده از کاغذ دیواری می توانید مشکلات ظاهری دیوارها و یا معایب فضا را بپوشانید، برای مثال اگر ارتفاع سقف تان زیاد است با استفاده از کاغذ دیواری با طرح های افقی می توانید سقف تان را کوتاه تر جلوه دهید.
♦برخی از کاغذ دیواری های موجو
یکی از اخلاقای عجیبم اینه که دلم نمیاد کسی که از من خوشش اومده رو برنجونمشاید علت اینکه معمولا باهام راحتن و زود خودشونو لو می دن هم همینه
جدیدا این اخلاقم بدتر هم شده! سعی می کنم به اون شخص کمک کنم بفهمه چی در من هست که باید کجا دنبالش بگرده!
مسئله ی تحمل ماه بودن خیلی پیچیده س. یه ماه نگاه ها رو به خودش جلب می کنه. چون عجیبه. اما باید دور بمونه
یه ساله توی ترکم... ترک بعضی عادت ها و آدم ها. این باعث شده ماه تر هم بشم
سخته سخته سخته ...
سخت تر بود
من از تاریکی میترسم، همیشه می ترسیدم. از تنهایی در تاریکی خیلی بیشتر میترسم و تخیلاتم این ترس را بیشتر میکند.
امشب در سکوت محض خوابگاه، تنهایی در تاریکی نشستهام و فکر میکنم تاریکی و غم با حال بد و خاکستری بودنشان چراغی برای کشف درون هستند، برای کشف رازهای درون و تلههای شخصی و این عجیب است، خیلی خیلی زیاد. هرچند امشب این تنهایی را نمیخواهم.
روی نیمکت قرمز وسط خوابگاه نشستهام و سرما را عمیقتر حس میکنم و دلم میخواهد حرف بزنم ب
از میمون بن مهران رحمه الله پرسیده شد؛
چه زمانی یک بیمار می تواند نماز را به صورت نشسته ادا کند(و این عذر برایش موجه باشد)؟
گفت؛در صورتی که چنانچه دنیا به او پیشنهاد شود برای (رسیدن به) آن (هم) نایستد...
سُئل میمون بن مهران رحمه الله:
ما حدُّ المریضِ أن یُصلِّی جالسًا؟
فقال:"حدُّه : لو کانت دنیا تَعرض له لم یقم إلیها"٠
مصنّف ابن أبی شیبة٤٨١/٣
من از تاریکی میترسم، همیشه می ترسیدم. از تنهایی در تاریکی خیلی بیشتر میترسم و تخیلاتم این ترس را بیشتر میکند.
امشب در سکوت محض خوابگاه، تنهایی در تاریکی نشستهام و فکر میکنم تاریکی و غم با حال بد و خاکستری بودنشان چراغی برای کشف درون هستند، برای کشف رازهای درون و تلههای شخصی و این عجیب است، خیلی خیلی زیاد. هرچند امشب این تنهایی را نمیخواهم.
روی نیمکت قرمز وسط خوابگاه نشستهام و سرما را عمیقتر حس میکنم و دلم میخواهد حرف بزنم ب
توی فصل پروازبازم دل شکستهپرنده نشستهنشسته همونجاهمونجا که بغضشتو روزای سرماهمیشه شکستهیه روز خزونییه مرغ شکاریزد و جفشو بردهمین شاخه بودشهمین شاخه ای کهکنارش ، شکستهغم و غصه هامونصداشون سکوتهبا چشمای بستهبازم میشه پر زدبازم میشه سر زدولی باز خیالیبه روزای رفتهبا یه ذهن خستهچرا هیچ عقابیسراغش نمیاداخه این پرنده دلش اونو میخوادیه جفت خیالی یه دنیای دیگهیه روز خزونیپرنده که رفته
بسم رب الشهید ...
به گزارش روابط عمومی مجمع جهانی خادمین شهدا ، شاهد خبر:
مراسم غبار روبی و عطر افشانی گلزار مطهر شهدا شهر اهرم از توابع تنگستان ، در تاریخ ٩٧/١١/١٦ با حضور ،کارکنان موسسه فرهنگی قرانی ابراهیم خلیل الله ع در فضایی کاملا معنویی برگزار گردید.
در این مراسم ارزشی که به همت این موسسه تدارک دیده شده بود دانش اموزان به همراه والدین با نثار شاخه گل و قرائت فاتحه ضمن تجدید میثاق با ارمان های شهدا ، به مقام شامخ شهیدان ادای احترام کردند .
شب بود و تاریکی به دریا هم رسیده بود و فقط نور کم جان بیرمقی از چراغهای خستهی پارک روی ساحل افتاده بود، آنطرفتر دو دختر جوان نشسته بودند، یکی سیگار میکشید و هر دو به دریا خیره شده بودند، آنطرفتر از آنها مردی سیهپوش به ستونی تکیه داده بود و گویا از زمین و زمان جدا شده بود و نگاهش چیزی در دریا جستجو میکرد، ساحل به فاصلههای نامساوی میزبان گروههای مختلف انسانهایی بود که وجه اشتراک همهشان دریا بود، دریای خلیج فارس در ای
در روایتی امامصادق(ع) میفرماید: زنی بیابانی وارد مدینه شد و با پیغمبراکرم(ص) برخورد کرد. دید پیامبر(ص) دارد غذا میخورد. «وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى الْحَضِیض»؛ دید ایشان روی سنگ یا زمین نشسته و مشغول غذا خوردن است. «فَقَالَتْ یَا مُحَمَّدُ وَ اللَّهِ إِنَّکَ لَتَأْکُلُ أَکْلَ الْعَبْد»؛ تعجّب کرد و گفت: مثل بندهها نشستهای و سفرهات را پهن کرده و غذا میخوری؟ تو آقایی! تو مولایی! چه مولایی بالاتر از تو! «وَ تَجْلِسُ جُلُوسَه»؛ امّا به سب
دلایلی مهم برای نخوابیدن روی تشک کهنه
گذر زمان باعث ایجاد قارچ، گرد و غبار و عرق روی تشک می شود که این عوامل باعث بروز آلرژی می شود و امکان دارد دچار مشکلات پوستی شوید.
مواردی که در صورت استراحت و خوابیدن روی تشک کهنه و قدیمی میتواند شما را تهدید کند.
دلایل متعددی وجود دارد که ممکن است منجر به پیشنهاد خرید تشک جدید شود ؛ ممکن است آلرژی های ناشی از گرد و غبار به سراغتان بیاید. استفاده از تشک کهنه و قدیمی ممکن است ورود گرد و غبار را برای شما به
کسی نشسته توی من و دارد با تمام وجود زجه میزند. کسی نشسته قاه قاه میخنند، کسی دست میگذارد روی زشت عکس بچهگیاش که آن را نبیند، کسی مانتوی سبز مغز پستهای پوشیده که از دکمههاش متفنر است، کسی مانتوی زرد مخمل بیدکمه تن کرده، کسی نمیتواند حرف بزند، کسی فریاد میکشد و دستهاش را میبلعد، کسی خواهرش را در آغوش گرفته تئاتر میبیند، کسی میرقصد، کسی ادای اسفنج دریایی بودن را در میآورد، کسی تو را در آغوش گرفته میخوابد، کسی نمیخو
دوباره شبو مینویسم به یاد تو تویی که دور گشته ای ز من دوباره چهار صبحخواب نمی رود به چشم خسته م قلم به دستنشسته ام کنج خاطرهطنین آن صدای عاشقانه ات نوازشی به گوش من می کند، عبور میکنم فرو می روم به عمق یک خیال خیال دیدن دوباره ی دویدنت خیال بارانفرار میکنمدور میشوم ازین جهان پر سراب پناه میبرم به قرص خواب یا که جرعه ای شراب فرار میکنم به آسمان آبی قلم مینویسم از دلم ولی نمانده طاقتم، نمیکشمباز افتادم از نفس می نویسد این قلم خودش نشسته
کولر آبی را می توان به عنوان یک اختراع ایرانی به حساب آورد که تغییرات زیادی را تجربه نکرده است. کولرهای آبی با توان های مختلفی در بازار ایران عرضه می شود اعدادی که توان کولرهای آبی را اعلام می کنند به ما نشان می دهد که این کولر در زمانی معین قدرت مکش و دمش چه میزان هوایی را دارد. کولرهای آبی به دو شکل پوشالی و سلولزی وجود دارند که مدل سلولزی نمونه جدیدتر کولرهای آبی می باشند و در ادامه به بررسی و شناخت ویژگی های آن ها می پردازیم.
کولر آبی پوشالی
آخ آقای ابتهاج ، آخ از آن فیلم ۳۶ثانیهای که نمیدانم مصاحبهی شما با کدام شبکه و با چه کسیست،
من این فیلم را هزار بار دیدهام ، شما در گوشهی سمت راست تصویر نشستهاید و پشتتان یک کتابخانه پر از کتاب است، با همان صدای دلچسبتان میخوانید : نشستهام به در نگاه میکنم،دریچه آه میکشد ، اینجایش مکث میکنید ، یک مکث کوتاه که انگار صدای آه کشیدن دریچه در خاطرتان زنده شده باشد ، بعد ادامه میدهید ، تو از کدام راه میرسی ، خیال دیدنت چه دلپذیر بو
1- شب اول را خودم همراهش رفته بودم. فاصلهی کوچهی بنبست تا میدان راهآهن 100 متر بیشتر نبود. روبه روی پارکِ پشتِ ایستگاه بی آرتی بود. ولی همان 100 متر آنقدر پرخطر بود که تنها رفتن ترس داشت. هرچند دو نفر رفتن هم چندان توفیری ایجاد نمیکرد.
از پارک پشت ایستگاه نمیتوانستیم برویم. دلش را نداشتیم. انبوه گرفتاران حباب شیشهای و فندک به دست در تمام پیادهروهای پارک کوچک ولو بودند. خفتمان نکنند... یکهو یکیشان در عوالم خودش ما را با چاقو موردعن
اسمورودینکا، ای عشق بیمعنا، ای شعف دروغین
هر چند روز یک بار فکرت به من حمله میکند و من که هیچ وقت جنگجوی قابلی نبودهام، هر بار شکستهتر از همیشه از این نبردهای بیپایان بیرون میآیم. چیزی نمانده که به واسطهی رفت و آمدهای گاهبهگاهی که به خیالم داری، در شکست خوردن جاودانه شوم. اغلب چند روزی طول میکشد تا بتوانم دوباره خودم را جمع و جور کنم. در این شکستها، هر بار چیزی از من کم میشود. و من بارها حل شدنِ باشکوهِ خود را در خیال ت
تا به کی
قرار بر دمیدن به شمعهاست؟
شمعهای هرزِ نانجیب که
از دل سیاه کیکهای تلخِ سرزده
با جرقهای جوانه میزنند
بی بهانهای، زبانه میکشند
آتشی به دامنِ جهان ما،
روزهای مرده از جنون فکر،
روزهای بُرده از دیار بکر
میزنند
قدرتی نمانده تا
یک نفس نگاه دارم آتش لجوج را
میکشد و میبرد
روزهای انتظار و تا همیشه کوچ را
میشماردم که چندمین منم
چندمین نیامده که رفتهام
چندمین نرفتهای که ماندهام
چندمین کسی که در میانهام
نارسیدها
پنجره را باز گذاشته ام، بوی خاک باران خورده با عطر چای بِه مرا به پرواز در آورده است، خوشحالم و نسبت به امروز و روز های پیش رویم، امیدوار! :)
نشسته ام و از فریدون میخوانم و همزمان لبریز از عشق میشوم، چه احساس خوبی... چه روز قشنگی :)
من نباتم...کنار پنجره، رو به آسمان آبی دلبرم نشسته ام و با خیالِ خوش و آرامی، فکر می بافم...
از زندگی که در دستانم موج میزند، هیجان زده ام، گاه با فکرِ خوش رها شدن، همگام با برگ ها میرقصم،گاه با فکر لذتِ زندگی کردن، غرق می
راستش ته دلم میدونستم که دوباره میبینمش، برای همین وقتی سوار اتوبوس شد چند لحظه بعد، از پله های اتوبوس رفتم بالا، تا مطمئن شم جایی که نشسته راحته. نشسته بود کنار یه زن چادری، حواسش نبود، سرش تو گوشی بود. نگاهش کردم و اومدم پایین ...بعدا گفت که زن چادری بهش گفته که آقاتون اومده بود بالا، انگاری باهاتون کار داشته...
حالا که خوب فکر میکنم اون روز فقط برای اینکه خیالم راحت بشه نیومدم بالا مثل وقتی بود که میری سراغ یخچال، درشو بی دلیل باز میکنی و
شب بود.حداقل به قدری که چراغ ها را روشن کنند.من در شهر خودم نبودم.حس عجیبی بود.تنها روی سنگها،کنار شورابیل نشسته بودم.به آدم هایی فکر میکردم که قبل از من آنجا نشسته بودند و فکر میکردند.یا افکاری که از ذهنشان میگذشت.به همه چیز فکر میکردم.به هیچ چیز.فکر کردم که فکر ها کجا میروند؟یعنی میشود شورابیل را که بگردی،کلی فکر درش پیدا کنی؟افکار فلانی و فلانی و فلانی.یا من که از اینجا بروم،فکر هایم میمانند توی آب؟گم میشوند؟نکند سردشا
تنها توی خیابان ناشناختهای گم شده بودم
هوا ابری بود و پر از غبار
شارژ موبایلم صفر بود
محض رضای خدا هیچ آدمی نبود
پریود بودم
و سرم پر از صدای فریادهای او
و قطع شدن نفس...
پ.ن: چقدر این روزها احتیاج دارم صحبت کنم با کسی و قضاوت نشوم.
پ.ن: بریدن از آدمهایی که دوستشان داری اما نه میگویند و از آن میترسند، چقدر سخت و دردناک است
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد .. به محض شروع حرکت قطار، پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: پدر نگاه کن!! درختها حرکت می کنند. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پس
بیدار شو، بارون بند اومده، حرفای ما سبز که بشه از دل سرما میاد بیرون، یک بار خواب دیدم برف نشسته رو دنیا، از پله های سنگی بالا رفتم انگار لندن بود قرن 18، ساختمانهای بدقواره نوک تیز قدیمی، همون معماری پر از تفاخر که یقه های آهار خورده و کتهای بلند و لباس های ویکتوریا رو یادت میاره. سنگفرش خیابون برف بود. تو طبقه بالای یک ساختمون بین قفسه های چوبی و بلند کتابخونه چرخ میزدی، اینقدر غرق خوندن بودی که متوجه من نشدی. صدات کردم و صدام توی مه سرد نشست
همه که شبیه هم نیستن. عکس های قدیمی را نگاه می کنم. خنده ها، شادی ها. کتاب هایم دور و برم. در قطار آدم های فراوانی هستند. آدم هایی که احساس می کنم حوصله شان را ندارم. زن و شوهری که تند و تند تخمه می خورند و پسر ده دوازده ساله شان چند صندلی جلوتر نشسته است و گاه می آید و با صبوری به آن ها نگاه می کند و من نگاهشان می کنم. زن هراز گاهی بر می گردد و نگاهم می کند. شهر قدس یا کرج سوار شده اند اما وقتی مامور قطار برای گرفتن پول می آید به روی خودشان نمی آورند.ش
درباره این سایت