نتایج جستجو برای عبارت :

باورِ 69_

این عنوان اسم موشک یا سامانه پدافندی پیشرفته نیست!
حس می کنم یه سیگنال هایی یا نشانه هایی به سمتم ارسال میشه اما چون مطمئن نیستم که به من مربوط میشه یا که نه، خودمو بزنم به اونراه بهتره،   یهو میبینی به خودم گرفتمو بعد ندایی برسه بگه  " آخه کی با تو بود.. مگه هرچی سیگنال و نشانه میذاریم برا شماست!؟ "
:|   
خب نه..
پس هیچ
   در یک شبِ سردِ زمستانی این اتفاق حادث شد ، و من تا سپیده دَم آشفته بودم .
 
         
         در بَزمِ شاعرانه ی من
 
   امشب غمیست بر دل ، چون بَحرِ بیکرانه
   سر رفته در گریبان  ،  تنها به این بهانه
    گفتم  که بیقرارم  ،  از  بَهرِ وَصلِ رویَت
   گفتا که در دلِ من  ،  هرگز  مَشو روانه
   گفتم که شاعرم من ، در بَزمِ شعرِ من آی
   گفتا بخوان برایم   ،  یک شعرِ عاشقانه
   گفتم که این لبانم ، میسوزد از تَبِ عشق
   گفتا بگیر از این لب  ،  یک کامِ
روزِ میلاد منست
آمده‌ام دست کشم
به سر و روی عرق کرده‌ی دنیای خودم
سختمه ولی مرتب خودمو دلداری میدم میگم محیا قوی باش .. تو با این چیزا کم نمیاری .. اینا رو به جون میخری که آخرش وقتی یه آدم درجه یک شدی، کلی داستان واسه تعریف کردن داشته باشی.
من میدونم باورِ من خیلی قوی تر از اون شیش قلم قرصیه که دکتر بهم داد. من میدونم وقتی خودم بخوام رویامو بسازم، شاید روزی صدبار فکر خودکشی بزنه به سرم ولی آخرش موفق میشم.
میخوام رو پاهای خودم وایسم
من و این سگ سی
خیلی ناناحنم و هی میخوام به روی خودم نیارم و بگم بابا چیزی نشده که،باطری تلفنم رو به اتمام اما باید یه چیزایی رو بنویسیم اول صبح،دانشگاه فنی حرفه ایه شهرم درحال ساخته و خوب به نظر میاد،نمیفهمم چرا باید اینقدر بدشانس باشم که رشته ای که میخوام رو نداره،تبدیل شدم به یه ادم پیگیر کَنه کلاسای ccna رو مرکز استان توی دانشگاه رایگان برگزار میکنن اما پیش زمینه ش  + network دیگه خودتون تا تهش رو برید که تو مغزم چی میگذره و چی میخوام.بابِ لعنتیه لعنتی مدام ی
متن آهنگ تیغ عشق از مازیار فلاحی(آهنگ تیتراژ میانی سینمایی اسب سفید پادشاه)دوباره باورِ دوست داشتن با سادگیم بُر خورددوباره تیغ عشقت رو تن تنهاییام سُر خوردتموم خاطراتم رو به دستای تو میدوزمبا هر قطره توو این بارون دارم پای تو میسوزمبا اینکه هر دقیقه از تو و عشقت بیمارمبرام مثل نفس میمونیو بازم دوست دارم

ادامه مطلب
بعضی چیزها هست که انگار سرنوشت انسا‌ن‌اند. انگار از قبل معلوم شده که روزی متعلق به این آدم خواهند بود، چون اون آدم با تمام قلبش اون چیز رو می‌خواد، بدون هیچ شکی، تمام و مطلق. قبلا تو سریال ما البته سرنوشت اسم دیگه‌ای داشت. 
مثلاً همین کاپشنی که میترا امروز خرید. سه ماه از روزی که اون کاپشن رو دیده و خواسته بود، گذشته بود و تو این سه ماه  امروز با خواستنی غیرقابل مقاومت که می‌دونست فرسنگ‌ها دور از انتظارِ «هنوز اونجا بودنش» هست، رفتیم و دید
.
ای ساحتِ عرفانی شب،
بیا که تمام شده‌ایم؛
 
بیا که ذوقِ دمِ صبحِ گل‌های سرخ را، به باد داده‌ایم!
 
بیا که نسیم،
در ماتم بوته‌های یاس،
دیگر به دشتِ ترانه، هبوط نمی‌کند!
.
•••••••
.
ای ساحتِ عرفانی شب،
بیا که تمام شده‌ایم؛
 
بیا که زمستان، فصلِ فریبِ بهار شده است؛
 
بیا که عشق،
جایی میان حسرت و آه،
غم‌ناک‌ترین ترانه‌ی تاریخ را می‌خواند!
.
•••••••
.
ای ساحتِ عرفانی شب،
بیا که تمام شده‌ایم؛
 
بیا که تَنِ سپیدارهای کهن‌سال زمان،
بی‌تا
از زمانی که اخبار درگیری‌های ما با گروه‌های تکفیری به اوجش رسیده بود، دعا کردن برای رزمنده‌هایمان، تقریبا جزء برنامه‌ٔ روزانه‌ام شد و زمانی که در پاییز ۹۶، نامهٔ معروف سردار سلیمانی به رهبری منتشر شد، خیلی جدی خودم را (به اندازهٔ ناچیز خودم) در آن پیروزی‌ها موثر می‌دانستم و خوشحالی‌ام از جنس آدم‌های درگیر در مبارزه بود.من باور دارم روزی می‌رسد که جزئیات تاثیر همهٔ نیت‌ها، دعاها و اعمال‌مان در بهبود اوضاع جهان را (که ممکن است در حال
بعضی چیزها هست که انگار سرنوشت انسا‌ن‌اند. انگار از قبل معلوم می‌شه که روزی متعلق به این آدم باشن، تنها به این دلیل که اون آدم با تمام قلبش اون چیز رو می‌خواد، بدون هیچ شکی، تمام و مطلق. قبلا تو سریال ما البته سرنوشت اسم دیگه‌ای داشت. 
مثلاً همین کاپشنی که میترا امروز خرید. سه ماه از روزی که اون کاپشن رو دیده و خواسته بود، گذشته بود و تو این سه ماه  امروز با خواستنی غیرقابل مقاومت که می‌دونست فرسنگ‌ها دور از انتظارِ «هنوز اونجا بودنش» هست
که آفتاب بیاید، نیامد.
که سبزه قبا شود دشت خیال، نشد.
که شکوفه کند درخت رویا، نشد.
که گل کند بوته‌ی آرزو، نشد.
که بهار بماند، آن هم نشد.
آفتاب که نیامد هیچ، گویا میشد در دل بهار پاییز شد، خشک شد، برگریزان شد، ولی حتی نفهمید...
انقدر بهار باشی که از پاییز درونت بی‌خبر باشی! این بدیع‌ترین اکتشاف من از من، زیباترین اکتشاف تاریخ بشریت هم که نباشد، اسمش را همین میگذارم چون تاریخِ بشریتِ من چیزی جز همین وجودِ شلخته‌ی شگفتی‌آفرینم نبوده و نیست.
پای
که آفتاب بیاید، نیامد.
که سبزه قبا شود دشت خیال، نشد.
که شکوفه کند درخت رویا، نشد.
که گل کند بوته‌ی آرزو، نشد.
که بهار بماند، آن هم نشد.
آفتاب که نیامد هیچ، گویا میشد در دل بهار پاییز شد، خشک شد، برگریزان شد، ولی حتی نفهمید...
انقدر بهار باشی که از پاییز درونت بی‌خبر باشی! این بدیع‌ترین اکتشاف من از من، زیباترین اکتشاف تاریخ بشریت هم که نباشد، اسمش را همین میگذارم چون تاریخِ بشریتِ من چیزی جز همین وجودِ شلخته‌ی شگفتی‌آفرینم نبوده و نیست.
پای
اپیزود اول: سختترین قسمتِ کراش زدن رویِ یه دوست چیه؟ اینکه نمی‌تونی بهش بگی و می‌ترسی دوستی‌تون بهم بخوره؟ اینکه نمی‌دونی خودتو ترجیح بدی یا دوستی‌تونو؟ هرچی هست من تو این سختترین قسمتش گیر افتادم.
اپیزود دوم: امشب با گیانک و فاطمه رفتیم بیرون. گیانکو اگه بخوام توصیف کنم فقط می‌تونم بگم beautiful mind. چونکه ذهنش اونقدر قشنگه که کاش می‌تونستم ذهنشو ببوسم و بردارمش برایِ خودم. دوست داشتنی یا هرچی. قشنگ‌ترین بودنو داره معنی می‌کنه برام.
اپیزو
 
       برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                     امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرُس
   تا حک کُنَد به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
    رضا
 
       برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                     امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرُس
   تا حک کُنَد به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
    رضا
 
           برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                           امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرس
   تا حک کند به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
  
.
من از چه با تو بگویم؟
از خنده‌ی تلخِ این صفحه‌ی تقویم،
که طوفانِ حادثه‌ها، حتّی، ورقش را تازه نمی‌کند؟
حالیا،
ای ثانیه‌های نگران،
به پیوستگی سردتان قسم،
که چیدن مرثیه‌ها در سبدِ تقدیر زمان،
اجبارِ خودساخته‌ی شب‌های دل‌تنگی من نیست!
.
•••••••
.
من از چه با تو بگویم؟
از هجومِ بی‌رحمِ اگرهای بی‌دلیل،
در دلِ مرور خاطراتِ هر شب‌مان،
که باور به رسیدن را، مکدّر می‌نمود؟
حالیا،
ای عاشقانه‌ترین قسمتِ کلام،
به التماسِ شب‌های دور از تو
جلوی آیینه خودمو می‌بینم، خیلی تغییر کردم!
جدی جدی با روضه‌هایِ تو، خودَمو پیر کردم
باورِ من اینه که! همیشه تو زندگیمی
من عوض شـدم؛ ولی تو حسینِ بچگیمی
حواست هست به موهای سفید سرم
چقدر! امسال از گذشته شکسته ترَم
حواست هست؛ نوکرت داره پیر میشه
بخرم ببرم به حرم داره دیر میشه!
دوست دارم، دوسـت دارم
 
همه شب هامو غم تو طی کرد؛ ببین که آشوبَم
تو روضه‌ها آقا، منم مِثه نوکر به سینه میکوبَم
قربون لبات برم، از عطشِ نفـست، دیگه بریده
مادرت اومد! ولی د
اگه دوست دارید آهنگ جذاب و شنیدنی سینا سرلک عزیز را بشنوید با ما همراه باشید ٬ شما را شگفت زده میکنیم 
دانلود آهنگ جدید سینا سرلک یار منی
 سینا سرلک و یک آهنگ فوق العاده دیگر در سایت دی موزیک ٬ هم اکنون با کیفیت اصلی آهنگ یار منی را آنلاین گوش کنید و در نهایت با کیفت عالی دانلود کنید.
شعر : سینا سرلک ، اشکان حیدری  ترانه سرا : سینا سرلک و اشکان حیدری
Download Best Song • Sina Sarlak • Called •   Yare Mani • Text & The Best Quality In DayMusic
 
متن آهنگ یار منی سینا سرلک
دل ب
به پرت و پلاهایی که نوشته ام فکر می کنم، گاهی هم می خوانمشان. همه شکل نامه گرفته اند. اگر نامه هم نباشند، گفت و گویی هستند با یک آدم که بیشتر دروغ می شنود تا راست. یک بار از او پرسیدم من یک دروغگو هستم؟
گفت: دروغگو که هستی، خیالپرداز هم هستی، توهم هم می زنی. اما تقصیر تو نیس.
گفتم: چرا دوست داری هر چه دلت خواست بگویی و آخر ِ کار همیشه به من می گویی تقصیر تو نیست. خب لامصّب! یه دفعه هم راحت بگو همش تقصیر خود ِ عوضی و احمقته. اگه اینجور بگی چطور میشه؟
 
اسفند نودوهفت،بعد از یک سالِ پرفراز و نشیب.پس از اتفاقات زیاد و فرساینده ى اون سال،سعى کردم لابلاى هیاهو و شلوغیاى اون ماه گم بشم.سعى کردم فراموش کنم و اینجوری کل سال رو پشت سر بذارم.
اسفند عزیزم انقدر شلوغ و پرشور و شوق بود که حواس منو پرت کنه.انقدر خسته میشدم که فرصت فکر کردن به هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم،و این بهترین فرصت ممکن براى فراموشى بود.
بهرحال به دلایل زیادی بهم شوک وارد شده بود،و به زمان نیاز داشتم براى رسیدن به تعادل و تسکین.
اس
 
میگن خانوما ناز دارند
نازشونَم می خریم
افتخار هم می کنیم به این کارِمون
چه داد و ستدی پر سود تر از خریدن نازِ تو خواهرِ گُلَم
ارزشِ داشتنِ قلبِ تو جونِ منه نه نازخریدنِ من
 
دیروز که کارم غلط بود و یه اتفاق بود و شرمنده ام که نگرانت کردم و جوابت رو ندادم (هرچند دروغِت نگم، یه کم دلم خنک شد که منتظر بودی چون من خیییییییلی وقت ها منتظرتم و تو حتی متوجه نمی شی چون من چیزی نمی گم)
 
ولی امروز راستش من برای اولین و آخرین بار خواستم کمی توقع کنم برات
تخت‌گاز ده‌هزار ساله
چطور تمدن به تغییرات ژنتیک انسان شتاب داد
 
مجموعه‌ی 3 جلدی
اثر: گرگوری کوچران . هنری هارپندینگ
ترجمه‌ی آرش حسینیان
جلد اول:  150 صفحه - رقعی، نیمه‌مصور، 25 هزار تومان
جلد دوم: 109 صفحه، رقعی، نیمه‌مصور، 25 هزار تومان
موضوع: تاریخ، ژنتیک رفتاری، تکامل‌ زیستی، انسان‌شناسی، روان‌شناسی، دام‌پروری، باستان‌شناسی
 
 
معرفی اثر:
در بخشِ اعظمِ قرنِ گذشته، باورِ مرسوم در علومِ اجتماعی این بوده که تکاملِ زیستیِ انسان مدت‌ها
به قلم دامنه: به نام خدا. از تبریز تا نیریز؛ از بجنورد تا بروجرد. باورسِتان مَباش. اگر خواستی باورِ افراد -به‌ویژه جوانان- را بسِتانی، هیچ فکر کرده‌ای جای آن، چه می‌گذاری؟ می‌دانی آنان را با خالی‌کردن عقیده، دچار خلاء کرده‌ای؟ و با این بی‌رحمی غیراخلاقی‌ات، ساختمان وجودی‌شان را در معرض خطر قرار داده‌ای؟ شمایی که از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد می‌تلاشی که ایمان و علایق دینی باورمندان جامعه را در هر موقعیت و فرصتی که تحصیل کر
.
ای عشق کهنه‌ی من!
در عبور راهی که می‌روی،
به هرچه می‌رسد،
به هرچه در راه است،
چشم می‌بندم، تا تو را دریابم.
به قرار محبّت‌های طولانی‌مان قسم،
به هرچه که از سمت تو رسد، آرامم!
باورت بشود یا نه،
بیش از این،
تاب دیدن سنگینی شکوفه‌های انگور،
بر این جوانه‌ی گندم را، ندارم!
.
•••••••
.
ای عشق کهنه‌ی من!
من،
همانم که به عهد‌ نبسته‌ی تو، سال‌ها وفا کرده‌ام؛
پس بیا و خام کن مرا!
بریز می را در این جام خمارین؛
تا که یک جرعه از آن را، غلیظ‌ترین ب
«در جست‌وجو...» اصل ایران است و خراسان، نه هلند. در هلند، رنگ‌ها، برگ‌ها، نماهای بیرونی خزان‌زده است؛ رفتارها یخ‌زده است و باد می‌وزد و صحنه‌ها در گرگ‌ومیش تصویربرداری می‌شود. در صحنه‌ای، فریده را سر میز ناهار کنار خانواده‌ای می‌بینیم که چهل سال با آن‌ها زندگی‌ کرده است. ولی همه چیز سرد است. فریده از سفرش به ایران می‌گوید و گریه‌اش می‌گیرد. اعضای خانواده کمی دلداری‌ و به غذا خوردن ادامه می‌دهند. سفره مشهد درست عکس این میز غذاست؛ س
 
جنابِ آقای سنت اگزوپری
نمی دانم الآن در کدام سیاره، مواظب کدام گل سرخ هستید! اما هرجا هستید، امیدوارم یاد کتابتان باشید! یادگاری که برای اهالیِ اهلی شدۀ اثرتان بجا گذاشته‌اید و امیدوارم یادتان باشد که مطالعۀ طولانی نگری در زمین وجود دارد که پیامدهای طولانی مسایل و آزمایش‌ها را در طی سالیان و گاهی نسل‌ها دنبال می کند. خواستم بگویم یکی از سوژه‌های مطالعۀ طولانی نگرتان، تصمیم گرفته خودش به زبان بیاید و کارتان راسبک کند و گزارشش را بدهد! ت
قصد نوشتن نداشتم و حتی همین الان هم که دارم می‌نویسم باز هم قصد نوشتن ندارم؛ ولی حقیقتا باید می‌گفتم که از بعضی واکنش‌های اخیر دلم گرفت. عجیب است برای من وقتی کسی باور و اعتقاد به «دعا» را مسخره یا حتی به آن توهین می‌کند. می‌فهمم و خودم هم بارها دیده‌ام سوءاستفاده از دین را برای دور زدن عقل و منطق و بدتر از آن، این دو را در اساس، مزاحم و معارض هم دیدن. می‌دانم هنوز مرزهای جبر و اختیار، سرنوشت ازپیش‌نوشته‌شده و تلاش بشر، اعتقاد به ابزار ما
خیله‌خب. من یه‌روزی حتی فکرشم نمی‌کردم که ساعت سه‌صبح بتونم بیدار بشم. بتونم بخوابم و ساعت چهار یا پنج بیدار بشم و بیدار بمونم و درس بخونم. فکرشم برام خیلی دور از ذهن بود. ساعت دوازده می‌خوابیدم ساعت شیش بیدار می‌شدم و به‌سوی مدرسه بدو بدو. الان تونستم. ساعت یازده خوابیدم و سه بیدار شدم و شروع کردم درس خوندن. تعریف موفقیت از دید من خیلی با بقیه فرق داره. به‌نظرم موفقیت و رسیدن به قله، ارزشش به‌خاطر مسیریه که طی میشه. الان سازمان سنجش بیاد
_او مُنتظرِ خُدا بودو خُدا مُنتظرِ او بود_او میخواست ببیند خدا چه میکندو خُدا میدانست او از پسش بر می آید!_او به خُدا خیره بودو خُدا به او!!_هرچه بیشتر می گذشت احساسِ ترس بیشتر وجودش را فرا میگرفت،بیشتر کنار میکشیدبیشتر بی حس میشد!خُدا همه چیز را فراهم کرده بود..؛او را با عقلی و روحی آفریده بود!او خُدا بود در زمین!،امّا منتظر خدای دگر بود!.._بنده بوداما بنده نبود!لبِ چشمه به آبی گوارا رسید‌..میتوانست بنوشدمیتوانست ..امّا ترسید!از گوارا نبودنش!،و
برنامه
گروه معارف و مناسبتهای ِ رادیو ایران تقدیم میکند.
*******************************************
به افق آفتاب
*******************************************
به وقت ِ قرار ِ دل ، موعد اذانگاهی  و زمان ِ گفتگوی ِ  ما با خدای ِ بزرگه.
*******************************************
به نام ِ خدایی که همیشه هست و حاضره. خدایی که باور ِ به بودنش قرار و آرامش ِ زندگیهای ِ ماست.
*******************************************
باور داتن به حاضر و ناظر بودنه خدا، حقیقته خیلیِ خوبیه ، باورِ این که میدونیم هست ، همراهمونه و تنهامون نمیذاره.
*
 نمی دونم چرا ذهنم برای شروع پست جمع نمیشه... چند ثانیه به صفحه زل زدم و کلمه ای برای شروع پیدا نکردم...
خیلی زیاد خسته م و در عین حال متحیرم و حالِ عجیبُ غریبی دارم. چرا من به موقع نمیام بنویسم که بعد اینقدر گیجُ گم نباشممم؟! همسر بعد از بیشتر از یکماه شب کار بوده و من اومدم که بنویسم...
 کلاسهامون شروع شدن و منِ تشنه ی یادگیری، تشنه ی مفاهیمِ روحی، روانی و درونی در حینِ لذت وافر، وسواس عجیبی دارم.. به دنبالِ یادگیریِ مفاهیم از پایه هستم؛ ترجمه ی
 
آغاز علاقه من به علم به جامعه ترویج علم در ایران مرتبط نبود، اما دیدن جامعه ترویج علم و نتایج کار آنها برایم هیجان‌انگیز بود، از این جهت که افراد دیگری پیگیر جدی علاقه من هستند. با این همه باز پیگیری علاقه‌ام به علم مستقل از این جریان پیش رفت، به مرور طعم جدی‌تری از علم را چشیدم و برایم جالب‌تر شد و در دانشگاه هم این ماجرا را جدی‌تر پی‌گرفتم. اما علایقم مرا به وادی فلسفه علم کشاند و از طرف دیگر در همین دوران ارتباط نزدیکی با جامعه ترویج ع
 
آغاز علاقه من به علم به جامعه ترویج علم در ایران مرتبط نبود، اما دیدن جامعه ترویج علم و نتایج کار آنها برایم هیجان‌انگیز بود، از این جهت که افراد دیگری پیگیر جدی علاقه من هستند. با این همه باز پیگیری علاقه‌ام به علم مستقل از این جریان پیش رفت، به مرور طعم جدی‌تری از علم را چشیدم و برایم جالب‌تر شد و در دانشگاه هم این ماجرا را جدی‌تر پی‌گرفتم. اما علایقم مرا به وادی فلسفه علم کشاند و از طرف دیگر در همین دوران ارتباط نزدیکی با جامعه ترویج ع
  عباس میلانی در پاورقی یکی از کتاب های خود به اشارت می نویسد: وقتی به خاطر می آوریم که نه تنها اغلب اولیای تذکره الاولیا که بخش اعظم شعرا و فلاسفه و مورخان فرهنگ ما سنی مذهب  بودند و این واقعیت را در کنار تصویر رایج و عامیانه ای می گذاریم که اغب شیعیان ایران درباره ی سنیان در ذهن دارند، به نوعی دو پارگی حیرت آور در هویتِ فرهنگی خود پی می بریم.
 
  ذکرِ این گفته به قصدِ روشن شدن چند طرح و فکر پیشِ خودم است. اغلب در کتاب های تاریخ، حتی به قلمِ بزرگ
 
      قسمتی از داستان بلند شهر خیس
  ...    صفحه 262.  
   _در سینه‌ی سیاه و جَلاخورده‌ی شب، میان ستاره‌های پرنورِ سوسوزن، قُــرصِ کامل ماه، ساکت و مبهوت سینه‌ی آسمان را میساید و پیش میاید و هاله‌ای وسیع از نور را به هرسوی میتاباند.  خلوت آسمان را توده ابرِ کمین کرده‌ای در انتهای افق خط میزند که تیرگیش انگار برابتدای کوچه ‌ی میهن در دلِ محله‌ی ضرب خیمه زده است.  کوچه‌های باریک و بلند با دیوارهای خشتی وِ آجرپوش، از دست آسمانِ همیشه ابری و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها